اُرگ !
دیروز با خاله الهام اینا و خاله مریم و خاله فری رفته بودیم پاساژ نوردی ... من علی رغم همیشه برای خودم هیچی نخریدم اما برای شما یه اُرگ خریدم ! اونم چی شد ... داشتیم توی پاساژ بوستان قدم میزدیم که چشمم به یک مغازه بزرگ اسباب بازی فروشی افتاد و دیدم آقای مغازه دار داره این اُرگه رو برای یه خانوم و پسرش تست میکنه ،رفتم توی مغازه و حساااابی ازش خوشم اومد ! خریدمش ،مبارکه ! جالب اینکه شما توی مغازه داشتی میگشتی و به همه اسباب بازی ها دوست داشتی دست بزنی که خاله فری جلوت رو میگرفت و نمیگذاشت ،یهویی انگشتش رو گرفتی و بردی گذاشتیش بیرون مغازه و خودت اومدی تو ،وقتی هم داشتی میومدی تو همش از سر شونه ت نگاه میکردی که نکنه بیاد تو ،هر وقت هم م...